مقالات

پیکاســـو در لابه لای آنالـیز

پیکاسـو اســطورۀ هـنر قرن بیســتم در زمـرۀ هنرمنـدانی بود که آزادانـه و بدون درنگ کـار کرد و از پرداختن به هیچ چـیزی روی گردان نبـود.هیچگاه خود را مقـید به سـبکی خاص نمی دانست.وی خــود انکــار می کرد که کار تجربی انجام مـی دهد.پیکاســو می گفت که به دنبال چیـزی نمی گـردد؛مطلوب خود را یافته بود.او کسانـی را که می خواسـتند هنـرش را بفهمند به سُخره گرفته و می گفت:"همـه می خواهند هــنر را بفهمند،پس چرا کسـی سعی نمی کند که آواز یک پرنده را بفـهمد؟"تـردیدی نیست کـه درست می گفت ،هیچ تابلویــی را نمی تـوان تـام و تمـام با کلـمات "توضــیح داد".ولـی کلمات گــاه راهنماهای مفیدی اند،و به رفع سـوء برداشتها کمک می کنند و دست کم می توانند از فضایـی که نقاش خــود را در آن احسـاس کـرده است،اشارتـی به دست دهـند. درخصـوص آثـار هـنری گفته می شــود: "هرگاه دربارۀ دقت و درستـی یک تصـویر خللی را تشخیص می دهـیم،باید همیشـه دو سئوال را برای خـود مطرح کنیم.یکـی اینکه آیا ممکن نیست که نقـاش برای تغییر جلوۀ ظاهری آنچـه دیده است دلایلی برای خــود داشـته باشد؟دیگر اینکه هر زمان اثـری را به دلیل آنکه نادرست یا غیر واقعـی ترسیم شـده است محـکوم می کنیـم،باید از خود سـئوال کـنیم که آیـا مطمئن هســتیم که تشــخیص مـا درست است و تشـخیص نقاش خطاست؟ این تمایل در همـۀ ما وجــود دارد که هرگاه در برابر تصــویری (البته صرفاً مختص به تصــویر نیست) که مأنوس ما نباشـد قـرار گیریم بی هرگـونه تأمل این حـکم را صــادر کنیم که"واقعــیت به شکل دیگریست".اما کـدام واقعیت؟ واقعیت درونـی نقاش و یا واقعیتهای متعدد به تعداد بینندگان؟
روان کاوی همچون جستجوگرِ خستگی ناپذیرِ روان برای فهم هرآنچه که با روان آدمی مرتبط است ولعی خاص دارد،هنر از جمـلۀ این حیطه ها است.چه کسی بهتر از پیکاســو را می توان یافت که اینگونه دیوانه وار با سبکهای هنری آشنایی داشته و بی پروا دست به تغییر و خلق شیوه های جدید زده باشد.کسی که به روشـنی می گوید: "هربار که چــیزی برای گفتن داشـــتم به روشــی آن را گفته ام که احســاس کردم باید گـفته شـود".پیکاسـو نقاشی هایش را اشیایـی زنده می انگاشـت،بدون پایان و هدف نهائـی.وی معتـقد بود هـنرش همیشــه جـای کشف دارد:آدم هیچوقت از جســتجو دست نمی کشـد چـون هیچوقت پیدا نمی کند.
پیکاســو به یکی از دوسـتانش گفته بود: "تمام کــردن یک کار!کامل کردن یک تصــویر؟چقــدر بی معنی.تمام کردن یک شئی یعنی تمام کردن آن،نابود کردن آن،دزدیدن روح آن،و تقدیم کردن آن به پونتیــلا(نسیم مرگ)مثل بردن یک گاو به میدان".می توان گفت اکثر افراد پیکاسـو را با سبک کوبیسم می شناسند،سبکی که افراد فقیرِ در هـنر آن را خط خطــی،بی معنا و بی سـروته می دانند.روان کـاوی شما را به کنکاش آثـاری از همین دست با کمک مفاهــیم و برداشـتهای خود می کند؛به عبارتی پیکاسـو در لابه لای آنالیز.در اینجا اولین اثر سبک کوبیسـم وی با موضوع دوشیزگان آوینیون را انتخاب کرده
و سعی در بررسی آن کرده ایم.

وقتی پیکاسو تابلوی دوشیزگان آوینیون را به دوستانش نشان داد وحشت کرده و معتقد بودند"او سـوژۀ کلاسیک بدن زن را گرفته و آن را زاویـه دار،زشت و نازیبا کرده".حتی یکی از بازدیدکنندگان تابلو عبارت"این اثر،کاری دیوانه وار و ترسناک است"را بر زبان راند.اینجا سئوالی مطرح می شود که چـرا این اثـر چنین واکنش تقریبـاً یکسانـی را در بازدید کنندگان بر می انگیـزد .در این تابلــو اولین چیزی که در مقابل دیدگان درنظر می آید پنج بدن تکه تکه است.اینگونه به نظر می رسد که هر بدن با قطعاتی که متعلق به او نیستند بهم چسبانده شده.نحوۀ قرار گرفتن چشمها،بینی،گوشها،...و ابعاد هرکدام از آنها.به نظر می آید که پیکاســو ناخـودآگاه انگشت اشارۀ خود را به سمت سـوژۀ منقسم نشانه رفته و ناکامل بودن و فقـدان را به رخ بیننده می کشـد؛همان بدن قطعه قطعه ای که کودک در مرحـلۀ آییـنه ای سعـی در انسـجام آن دارد؛مرحـله ای که کودک از تصــویر بدنش شکلی کامل درنظر می گیرد اما این کامـل بودن،با بدنش که هــنوز تسـلطی بر آن ندارد در تضـاد است و این همـان بـدن قطعه قطعه است. پس"تصـویر آیینه ای،تســلط نوزاد بر بدنش را ایجـاد می کند و در مقابلِ احســاس تکه تکه بودنـی کـه نوزاد تجربه می کند می ایســتد".
اما تابلـوی پیکاســو چه می کند؟این تابلـو برخلاف آیینه ای کـه کـودک تمامیت را در آن نظاره می کند عدم انسجام را با قاطعیتی تمام به سوژه نشان می دهد و ایگوای را که زادۀ سوء برداشتی بیش نیست زیر ســئوال می برد.مگر غیراز این است که ایـگو متشکل از تصــاویر توهمــی است کـه ما از دیگران دریافت مــی کنیم و بدین گونه ســعی در یکپارچـه کردن خود داریم و اگر چشـم باز کرده و به دقت به موضــوع نگاه کنیم،درمـی یابیم که ســوژه هیچ چیـزی از خود ندارد بلکه متشـکل از دیــگری هاست، دیگری هایی که بصورت تکه هایی در خود جذب کرده تا شاید بتواند شکافهای خالی را پر کند و این کار را با مصالحی انجام می دهد که هیچکدام متعلق به او نیستند.اینگونه است که لکان می گوید: "ایــگو دقیقاً مانند یک ســمپتوم ساختار یافتـه،و صـرفاً یک سمپتوم ممـتاز در قلب ســوژه است،یک سمپتوم انسانی منحصر به فرد و بی مانند؛بیماری روانی بشر".حال اندکی برایمان روشن می شود که چـرا بازدیدکننـدگان به این سبک از آثـار پیکاســو چـندان عنایتی ندارند و با پرخاشـگری به نظارۀ این تصـاویر نشسته و آنرا دیوانـه وار توصیف می کنند.چـراکه دیـواره های نارسی سیستیـکی کـه به لطف ایگوی توهمــی شکل گرفته به لـرزه درآمده.اما نیروی سرکوبــــی به حدی قوی هست که فراموشی را جایگزین آن کند.
موضـوع دیـگری که در ارتباط با این اثـر مطرح می شود این است که به قول دوسـتانش چـرا بدن زن در این تابلــو زاویه دار،زشت و نازیبا شده؟ ما دلیل شـخصی پیکاســو را نمی دانیم،چـیزی که مهم است تفسـیر و بررسی روان کاوانـه آن است(پیکاسـو در آثار دیگرش جنسیت مرد را هم بدینگونه به تصویر کشیده).زن از ابتدا موضوع نقاشی های بسیاری بوده؛با ظاهـری آرام،در حال ریسـیدن نخ، عشـوه گری برای مـرد،بانویی اشـرافی،زنی باردار و یا حتی خود ملـکه.امـا در این نقاشــی زن دارای ظاهـری آرام و آراســته نیست درست برخلاف آنچه یـان وان آیک از زن در تابلــوی نامـزدی خانوادۀ آرلونفینی به تصویر کشیده (زنی اشرافی و باردار یا به عبارتی زنی که فالوس است).

این ضربۀ دیگر دوشـیزگان آوینیون است؛ضربه ای که وی بر پیکرۀ بعد تصـویریی که فرد از بزرگ دیگری ساخته وارد آورده و به این طریق کارکرد بعد تصــویری را که همانا پوشـاندن فقـدان و اختگی است بهم ریخته و آن را بصورت عمومیتـی بدون چون و چرا به تصویر کشــیده و چهرۀ انسان کامل را درهم شکسـته.خوب می دانیم جایگاهـی که زن در روان به خود اختصاص می دهد به آغازین روزهای زندگی باز می گردد جایگاهی که اندکی بعد به عنوان بزرگ دیگری اشغال می کند و باز به خوبی می دانیـم که اولین بزرگ دیـگری مادر است و همواره یک زن.کودک در ابتدا خــود را با مادر یکی مـی داند؛اما بر اثر ناکامـی های رخ داده و عدم موفقیت اش در جلب کامل توجـه مادر به خود در مـی یابد که فقدانـی در میان است،اینگونه "جداشدگـی" را که لکان از آن صحبت مـی کند رخ می دهـد (فقدان در مادر و سوژه).کودک در می یابد که چیزی فراسوی اوست که میل مادر را به خود جلب می کند و سعی در همانندسازی با آن می کند.مادر در بعد تصویری با چندین تصویر نشان داده می شود که یکـی ازاین تصـاویر،"تصویر مادر فالوســی"است.لازمــۀ دست برداشتن از چنین تلاشی عقدۀ ادیپ و اختگی و درنتیجه قدم گذاشتن به بعد سمبولیک است.اما داستان با ورود کودک به بعد سـمبولیک خاتمه نمی یابد.فالـوس برای هر دو جنس نشانـی از تمامیت و انسـجام است؛برای یکی داشــتن(مرد) و بـرای دیگری بـودن(زن).ســـوژه در بعد تصـویری همواره در این توهـم است که بزرگ دیــگری دارای این فالـوس است.اینگونـه است که "ســوژه با کمک فانتزی تلاش می کــند توهــم وحدت خـود را با بزرگ دیگری حفظ کـند و بر چند پارگـــی خـود سرپوش بگذارد".دوشــیزگان آوینیون توهـم وحدت با بزرگ دیگری را مانند پنبۀ حلاجی شده در مقابل دیدگان بهت زده به نمایش می گذارد.بزرگ دیگری که خـود دارای فقدان است چطور می تواند پاسخگوی فقدان در سوژه باشد؟
پاسخ به این پرسش در خود سـؤال قرار دارد.ســوژه بافقـدان و اختگـی زاده می شود و این را اول بار از ناخودآگاه مادر دریافت می کند،مادر به کودکِ هنوز زاده نشده نام و جایگاه می دهد(او را برای پُر کردن فقدانش می خواهد)،بدینگونه سوژه تبدیل به سوژۀ خط خورده می شود؛ اخته می شود. لکـان معتقد است که نوزاد آدمـی زودرس است؛همانطور که قبلاً اشـاره شد کـودک برای رفع نیازهای خود به مـادر محتاج است(گریه می کند،شیر دریافت می کند و...)،مادر به نیـازهای کودک نام و معنی می دهد و این یعنــی پیش از آنکه کودک به کلام آغشـته شود با دنیا ی معانی یا بهتر بگوییم سـمبولیک آمیخـته می شود.بدین صـورت کم کم درمی یابد که برای رفع نیـازهای خود باید از زبـان استفاده کند و نیاز تبـدیل به درخواسـت می شود و زبـان میانجی برای رفـع این درخواست(سـوژه رابطۀ مسـتقیمی با اشیاء ندارد) پس"بیگانگـی"رخ می دهد.دراین میان کودک طالب عشق مادر نیز هست او این عشـق را بی حد و حصر می خواهـد.بد نیست از خود بپرسـیم که آیا کودک به خاطر علاقه این را می خــواهد یا مسـئلۀ دیگری در میان است؟باید بدانیـم که کودک ذاتـاً درمانده زاده شـده برای ادامـۀ زندگی ناگزیر به طی کردن چنیـن روندی است.و در این مسـیر چشم به نگاه دیـگری دارد تا دریابد که آیا تأیید و پذیرفته می شـود یا نه.نگـاه از جمـلۀ عناصری است که در این اثر خـود را به روشنی نشان داده.پشت نگاه این تصاویر چیزی مخفی است که سـوژه از دریافت آن عاجز است.به نظر می رسد که سوژه های بیرونی در کنتـرل نگاه دوشـیزگان اند.چیزی در پس نگاه بهت زدۀ شان وجـود دارد که قابل شناسایـی و معنـی شــدن نیست امـا همچنان ما را روبـه روی خـود نـگه مـی دارند،حتـی با دزدیدن نگاهمـان بـار سـنگین حضورشان را احساس می کنیم،همانگونه که همیشه سنگینی نگاه بزرگ دیگری را حس می کنیم و به دنبــال این می گـردیم که بزرگ دیـگری از من چه می خـواهد؟بهتر نیست این درخـواست را برعکـس کنیم و بگوییـم:من از بزرگ دیگری چه می خــواهم؟
ســوژه در گیرو دار وجود و هسـتی خود همـواره بزرگ دیگری را مقصـر می داند،میداند که او دارای نقص و فقـدان است اما از اعـتراف به آن وحشت دارد،سرکوبش می کند.او برای بودن بایـد به کسی تکیه کند باید به دنبال ارضاء میل دیگری باشد؛ نگاه دیـگری را به یدک بکشد تا مطمـئن شـود کسی اورا می نگــرد، اینگــونه اشـتیاقش تبـدیل به اشــتیاق دیـگری می شــود.این نگـاه تنـها از جــانب درخـواست ســوژه از بزرگ دیـگری نیست بلکــه بزرگ دیگری نیــز خــواهان این نـگاه است او نیـز میــل به تأییــد شـدن دارد(بزرگ دیـگری هم یک ســوژۀ خط خــورده است). پیـش از این گفـته شد کـه بزرگ دیـگری همـواره یک زن است،اما هیـچ ســمبوله سـازی برای زن وجـــود ندارد؛زن برخــلاف مـردانگی دارای دال"فالــوس"نیست و بنابر تنیـجه گیـری لکـان"زن وجـــود ندارد". درسـت در همـین نقطه است که می توانیم این مطلب را با گفتۀ لکان که بزرگ دیگری وجود ندارد پیوند دهیـم. حضـور(جایگـاه) بزرگ دیـگری برای ورود کودک به بعد ســمبولیک ضرورت دارد چـرا که بزرگ دیـگری جایگاهــی است که گفتار در آن ساخته می شـود.به نظر میرسـد جابه جایی توأمـی بیـن درون و بیرون تابلو اتفاق می افتد و جایگاه سوژه و ابژه و سمت نگاهشان در حال گردش است؛سـوژه در آنِ واحـد هم می نگرد و هم نگریسـته می شـود.این نقطـۀ اوج رابطـه با دیـگری است؛هر دو طرف ســوژۀ مقابلِ خود را دارای چـیزی میداند که خـود ندارد و رابطـه اینگونه در آغازِ خود پایان می یابد. سپر محافظ توهمی که سـوژه برای خود درنظر گرفته یک سؤتفاهـم اساسی در روان بشـر است (کامل بودن دیـگری)که تنها کافـی است کسی با یک تلنگر آن را خدشـه دار کند،و پیکاســو به زیباترین شکل ممکن مـوفق به انجام آن شده.پاره پاره بودن،خارج شدن از فرم های نرمال و رایج در هنـر،بی شباهت به شکسـتن مـرزهای کلاسیک و گسـترش آن نیست.پیکاســو با آثـارش و تعریفــی که از هـنر ارئـه داد مـرزهای هـنر را باز گذاشت (هنر درِ ورودی دارد ولــی درِ خروجـی...) و این همـان کـاری است کـه روان کاوی در بطن خـود به آن اعتقاد دارد؛نمـونۀ بارز آن این است که با مرگ فرویـد روان کاوی در سال ۱۹۳۹ متوقف نگردید،بلکـه بر حـوزه های وسیعتری از ناخـودآگاه پرتو افکـنده و همچنان در پـی فهم بیشـتر از آن است.
شایسته حریری

منابع:
۱.پابلو پیکاسو.کیت اسکاربرو.ترجمه شروین شهامی پور
۲.تاریخ هنر.ارنست گامبریچ.ترجمه علی رامین
۳.ژک لکان.شون هومر.ترجمه محمد علی جعفری و محمد ابراهیم طاهائی
۴.فرهنگ اصطلاحات مقدماتی روان کاوی لکان.دیلن اونز.ترجمه مهدی پارسا و مهدی رفیع

نویسنده: شایسته حریری- روان درمانگر تحلیلی کلینیک پویه